الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهک من ......

اولین برف زمستون.

عزیز دلم سه شنبه خوابیده بودیم که عمه راضی زنگ که همه جا سفید شدو برف اومده نمیدونی چقد ذوقیدم  زودی تورو بیدار کردم تا بریم برف بازی تو هم کلی خوشحال شدی. خوشحال از باریدن برف خیلی دلت آدم برفی میخواست منم واست یه آدم برفیه فسقلی درست کردم البته خودتم کمک کردی اینم آدم برفی ... چیه مگه خنده داره ؟؟ آدم برفیه دیگه کلی برف بازی کردیم عزیزم تازه یادگرفته بودی برفارو گوله میکردیو میزدی به ما و کلی میخندیدی .امیدوارم همیشه شادو خندون باشی الیسای من. ...
28 دی 1391

30 و مین ماهگرد الیسا جونم مبارک.

ناز گل خونه ما دیگه واسه خودش خانمی شده . دختر قشنگم امروز دیگه دوسالونیمه شدی و منو بابایی  یه حس عجیب داشتیم و هی به هم نگاه میکردیمو میگفتیم الیسای ما دیگه بزرگ شد و امروز با اینکه خونه نبودیمو کلی کار داشتیم موقع برگشت سه تایی رفتیم کیک بخریم تا خودت انتخاب کنی گلم وتو هم خوشحال از اینکه بازم کیک و تولدو شمع داری رفتیم و تو هم هی میگفتی این نه نه اون نه نه امز باشه بیشتل دوس دالم من اودم امز میکام و ما هم همون چیزی که خواستیو گرفتیم و بعد گفتی پس شم چی ؟؟ خودت شمع گرفتی و تو ماشین تا برسیم دست میزدیو میخوندی .. کک تبلود من ایلی اشنگه (کیک تولد من خیلی قشنگه) وقتی هم اومدیم خونه گفتی بلم عدوسکامو دبت کنم؟ منم گفتم برو عزیزم و تو...
27 دی 1391

بازم گردش و ددر ...

دختر قشنگم چند روزیه  که سرما خوردی و منم واسه بهتر شدنت تو خونه موندم تا زودتر خوبشی و تو هم از خونه موندن کلی خسته شده بودی و منم از تو بدتر چون عادت ندارم یه جا بند شم واسه همین تصمیم گرفتیم با عمه راضی و عمو ابی بریم بیرون تا بگردیم .... خلاصه رفتیمو کلی هم خوش گذشت عزیز دلم .. اینجا حاضرو آماده منتظر بقیه هستی ..    تا صدای عمتو شنیدی داری میری سمتش... مثل اینکه عمه داشت حاضر میشد سر ادکلنشو برداشتی و اینجا گذاشتی رو گل و کلی خوشت اومدو به من نشون میدی.... تازه بعدش عمه کلی دنبالش گشت و بعدا که عکسارو میدیدیم گفتم نگاه اینه ؟ گفت ای بلا آره همینه کی بردتش اونجا.... و همگی کلی خندیدیم از کارت مامانم...
21 دی 1391

هولا هولا پروژه مامانی موفق شد .....

خلاصه این پروژه مامانی تموم شد. از خیلی وقت تا حالا مامانم  مشغول طراحی هتل واسه شهر مونه و همه دغدغش تموم کردن این پروژه بود و کلی هم خسته شد حالا بماند که منم کلی اذیتش میکردم تا مامانی میرفت سمت نقشه ها منم میرفتم میگفتم منم میخوام مثل تو بازی کنم و میرفتم تو بغلش مامانم این شکلی میشد  و نمیذاشتم کار کنه مجبور بود شبا بیدار بمونه تا من کاراشو خراب نکنم و کم کم روز همایش نزدیک میشدو استرس مامانی بیشتر میشد تا جایی که میخواست کنار بکشه ولی بابایی بهش امید میدادو کلی تشویقش میکرد  موضوع پروژه مامانی : هتل بر اساس معماری پایدار بود و مامانی واسه اینکه آمل یه هتل درستو حسابی نداره با اینکه هم یه شهر توریستی هست و هم صنعتی ا...
19 دی 1391

بابانوئل ....

عزیز دلم کلی ذوق کردی که بابا نوئل شدی ... بابانوئل با کلی کادو داره میاد ... دختر قشنگم خیلی وقته که هر بار واسه تو میرم خرید یه چیزایی واسه بچه های بهزیستی هم میخرم و کلی خوشحال میشم و موقع خرید هیچ فرقی بین تو و اونا نمیذارم و خیلی دلم واسشون میسوزه مخصوصا از وقتی تو اومدی بیشتر درکشون میکنم و اینم یه سری از عروسکاست و واسه تو هم توضیح دادم و تو هم میگفتی اینا کادوی دوستای منه  آخه تنا استن دیگه ... فدای قلب مهربونت برم من .واست گفتم تا تو هم یاد بگیری تا تو هر شرایطی و هر جا که هستی به فکر بقیه هم باشی و همه چیو واسه خودت نخوای عزیزم .امیدوارم دل اونا هم همیشه شاد باشه. این آدم برفیو واسه ...
19 دی 1391

گردش با الیسا...

عزیز دلم دختر شیرین زبونم این روزا با شیرین زبونیهات حسابی دل مارو میبری و بیشتر از همیشه عاشقت میشیمو هزار هزار بار خدارو از بابت چنین هدیه ای شاکریم.عزیزم این روزا که عمه راضی هست تو خیلی خوشحالی و حسابی خوش میگذرونی و منم از دیدن شادی تو لذت میبرم و کلی بیرون میریمو واسه خودت خوش میگذرونی و... تو پاساژ داشتیم کفش نگاه میکردیم و عمه راضی گفت قشنگه بگیرم چی ؟ عمو ابی گفت دیگه فصلش تموم شد یکی دیگه رو بگیر تو هم زودی کیفتو باز کردی و گفتی بیا من میکلم بلات ... هممون خندیدم و بوسیدیمت دختر مهربونم ... تو دریا عاشق سنگ بودی و کلی جمع میکردی و به عمه میگفتی بشور کدیثه (دستورم میدی) بعد میذاشتی تو کیف من .... حالا عکساتو میذارم گلم... ...
17 دی 1391

آخ جونمی سوغاتی....

سلام به همه دوستای خوبم امیدوارم همتون خوب و سلامت باشید و از همتون ممنونم که جویای حال ما بودید و اما یکی از علتهای نبودن ما.. یه روز قبل از شب یلدا عمه راضی از شیراز اومد و دیگه  شما دو نفر هر روز با هم بودینو کلی هم ذوق داشتی و منم دلم نمیومد و همیشه با هم بودیم و حسابی برناممون پر بود. واما اینم سوغاتی عمه راضی واین کوله پشتی رو هم زن عمو نسیم از مشهد واست آورده   ...
17 دی 1391

سومین یلدای الیسا...

هندونه کوچولوی من این سومین یلدایی هست که تو کنار مایی و با وجودت یلدای ما رو با شکوهتر کردی گلم عزیز دلم این لباس هندونه رو مامان ملی واست درست کرده   خیلی قشنگ شد مرسی مامان مهربونم و بقیه کارا رو خودم کردم اینجا داری با هویجی که شکل گله بازی میکنی عزیزم. هندونه کوچولو نشسته .... ببین چجوری داری هویج میخوری ... دیدیم هندونه رو میز جا نمیشه رفتیم جا میوه آوردیم تا هندونرو توش بذاریم عاشق شمعی و هر جا باشه باید فوتش کنی ... کتاب حافظ رو گرفتی و میخوای فال بگیری قربونت برم صفحه ٢٠٢ ازت پرسیدم این چند...
16 دی 1391

تولد 29 ماهگیت مبارک دخترم.

بهونه قشنگ من  رفیق روز تنگ من   پری قصه های من   شاپرک سفید من   امید فرداهای من   دختر رویاهای من  ... تولدت مبارک 29 ماهگردت مبارک عروسک من 9 ماه ما به انتظار تو نشستیم و 29 ماه تو در کنار ما نشسته ای وچه شیرین است این با هم بودن و ما شدن .شیرین زبون من امشب ماهگردت بود و تو هم بیصبرانه منتظر کیک و شمع بودی  و رفتی سمت کمد لباسات آخه میگی کودم انکتاب کنم (خودم انتخاب کنم) و بعدش گفتی میتونم عدوسکامو دعبت کنم آره ؟ ما هم گفتیم بله عزیزم هر کاری دوس داری کن و بعد آماده شدن اومدی واسه تولد و هی عروسکاتو بغل میکردی وبابا هم واست گل نرگس گرفته بود و تو هم کلی خوشت اومدو  هی بو میکردی...
7 دی 1391
1